در Coderconf3 چه خبر بود؟

نیما عمرانی

خیلی دوست داشتم متن را با جمله‌ی «به نظرم CoderConf امسال...» شروع کنم، اما چون اولین سالی است که در این همایش شرکت کردم، از این کار صرف نظر می‌کنم. گرچه قاعدتا نباید هیچ مشکلی در استفاده از کلمه‌ی «امسال» وجود داشته باشد، چون آخرین CoderConf «امسال» برگزار شده، اما با این کلمه تلویحا دارم به شما می‌گویم که «پارسالی» هم برای من وجود داشته، در صورتی که اینطور نیست.

 

CoderConf init

همایش بعد از یک پذیرایی ساده به صرف کیک آناناسی و نوشیدنی گرم از جمله چای و نسکافه و ... وارد افتتاحیه شد. تقریبا ساعت یک ربع به ۹ روز پنجشنبه ۲۶ مرداد ماه.

در سایت coderconf.org سه موضوع اصلی همایش PHP، Android و DevOps عنوان شده بود. همین‌جا اعلام می‌کنم من رسما در هیچ یک از این سه حوزه فعالیت مستقیم نمی‌کنم. یعنی نه phpکار به معنی backend developer هستم و نه چیزی از android می‌دانم. راستش را بخواهید DevOps هم به گوشم نخورده بود، گرچه فهمیدم تا حدودی از بعضی از مفاهیمش استفاده می‌کنیم. من توسعه‌دهنده‌ی سمت کاربر هستم؛ شخصی که عنوان کاری‌اش با عبارت  front-end developer توصیف می‌شود و حقیقتش کمی از این‌که تنها یک ارائه به شکل مستقیم و اختصاصی به این موضوع پرداخت تعجب کردم؛ ارائه‌ی مختصر و مفید کاوه سمندریان در مورد Front-end Build Technologies که به استفاده از node.js و gulp پرداخت و به نظرم یکی از ارائه‌های خوب همایش بود. در واقع جای تعجب آن‌جاست که موضوعات و تکنولوژی‌های مربوط به front-end جزء عناوین اصلی همایش نبود. 

 

DevOps

خب بگذریم. DevOps چیست؟ از ترکیب دو کلمه development و operation تشکیل شده است، از ادغام شدن دو تیم توسعه و عملیات. گویا در تاریخ، این دو تیم به دلایلی اهدافی داشتند که گاهی در مقابل هم قرار می‌گرفتند و باعث می‌شدند تیم رشد کندی داشته باشد. با پیشرفت سریع تکنولوژی، مفاهیمی مانند چابک‌سازی در توسعه نرم‌افزار به وجود آمد و devops سعی می‌کند با تلفیق دو بخش توسعه و عملیات و البته یک سری فرایندهای دیگر، موانع رشد سریع تیم‌ها را بردارد. امید شریعتی در این دو مقاله موضوع را روشنتر کرده است: «دوآپس به زبان ساده چیست؟» و «دوآپس و تصورات اشتباه» پیشنهاد می‌کنم مطالعه کنید.

 

سالن اصلی و سالن دوم

برگردیم به سالن اصلی همایش. ارائه‌ها در دو سالن مجزا و بطور موازی پیش می‌رفت. از آن‌جایی که برنامه‌های سالن اصلی برایم جذاب‌تر بود، پایم را از آن‌جا بجز برای ناهار و سرویس بهداشتی بیرون نگذاشتم. پس نمی‌توانم راجع به ارائه‌های سالن دوم نظری بدهم. راستش اصلا نمی‌دانم سالن دوم کجا بود.

 

PHP Security & REST API

برنامه‌ با ارائه‌ای از رامین فرمانی در مورد امنیت در php شروع شد. ۱۰ یا ۱۱ نکته‌ی امنیتی را که هر برنامه‌نویس phpکاری باید بداند توضیح داد. برای من استفاده نکردن از md5 برای ذخیره‌ی پسوردها و قرار دادن فایل config اصلی در فولدر غیر public تازگی داشت.

آقای فرمانی ارائه‌ی دیگری هم داشت در مورد REST API. قواعد و فرایند تولید یک API سالم و استاندارد را توضیح داد و با طنز تلخی اشاره کرد که «درد ملت» نداشتن اطلاع کافی در مورد تولید APIهای استاندارد است که خب مسلما منظورش دولوپرها بود.

با اینکه طولانی شدن ارائه به مذاق خیلی‌ها خوش نیامد و البته حق ارائه‌دهنده‌ی بعدی هم کمی ضایع شد، ولی به‌ نظرم از مهم‌ترین ارائه‌های coderconf، ارائه‌های رامین فرمانی بود. به سوالات هم خوب پاسخ داد. در هر دو ارائه، اشراف کامل به موضوع و توضیح شفاف برایم جذاب بود. 

 

REST vs GraphQL

اگر دارید API می‌نویسید کمی راجع به graphQL مطالعه کنید. ارائه‌ی علی محمدمیرزایی در مورد GraphQL و تفاوت‌هایش با REST بود. graphQL یک زبان query برای API است که بین syntax و دیتایی که برمی‌گرداند، تناظر یک به یک وجود دارد. از مزایای استفاده از آن این است که دیتا را برعکس REST API از یک URL دریافت می‌کند و در واقع این برنامه‌ی سمت کاربر است که مشخص می‌کند چه نوع ساختار داده‌ای دریافت بشود، نه سرور.

 

Microservice is BAD!

ارائه‌ی بردیا حیدری‌نژاد در مورد معایب معماری میکروسرویس از تجربیات خودش در تیمی بود که روی یک فروشگاه اینترنتی ِ بازی کار می‌کردند؛ یک چیزی مثل استیم. به گفته‌ی او برای سیستم‌هایی که قرار نیست گسترده و بزرگ باشند، این معماری بار اضافه به همراه دارد و باعث دردسر می‌شود. از کار افتادن مانیتور برای نمایش اسلایدهایش و همینطور خاموش شدن میکروفن هم نتوانست جلوی ارائه‌ا‌ش را بگیرد. منی که چیز زیادی از میکروسرویس نمی‌دانستم جذب ارائه‌ا‌ش شدم.

 

Team Workflow & Git

دو ارائه در مورد team workflow و متد agile داشتیم. محمود مسیح تهرانی در مورد git صحبت کرد و چرخه‌ی اصلی DevOps را شرح داد. این ارائه تنها ارائه‌ای بود که مستقیما به کلیت موضوع DevOps پرداخت. نماینده‌ی شرکت «تدبیرگستران» هم به عنوان یکی از اسپانسرها از پیاده‌سازی scrum در تیم خودشان صحبت کرد.

در پرانتز بگویم همیشه دلم می‌خواست در شرکتی کار می‌کردم که از این اسم‌های چندبخشی داشته باشد! حتما با مسعود گروسیان صحبت می‌کنم که اسم مجموعه را تغییر بدهد، مثلا «وب گسترانِ غرب» یا «آتیه‌پردازان ِ سمت ِ تیموری» یک همچین اسم‌هایی خلاصه!

 

Node.js & Gulp

می‌رسیم به ارائه‌ی مورد علاقه‌ی من از کاوه سمندریان در مورد front-end build teachnologies. 
Gulp یک task runner است که قرار است در پروسه‌ی تولید کد، به برنامه‌نویس کمک کند. واحدهای اصلی task ،gulpها هستند که شما با استفاده از packageهای منتشر شده در npm، کدش را می‌نویسید و برای‌تان کاری را که نیاز دارید انجام می‌دهند. برای مثال می‌توانید تسکی بنویسید که کار کامپایل کردن فایل‌های sassتان را بر عهده بگیرد. گرچه بعد از چند ماه کار با gulp به این نتیجه رسیدیم که ابزارهای اصلی‌تری برای build processتان وجود دارد، مثل scriptهای خود package.json، اما gulp برای شروع یادگیری مفهوم front-end build process و همینطور برای پروژه‌های کوچک ابزار مناسبی است.

 

جوجه ناهار

ناهار من جوجه بود که از روز ثبت‌نام انتخاب کرده بودم. غذا چرب و زیاد، ولی خوشمزه بود، با ماست موسیر و نوشابه کوکاکولا. جای شما خالی.

 

Unit Testing in PHP

ارائه‌های بعد از ظهر چه بود؟ آها! یکی unit testing در php بود. خب مفهوم unit testing فقط مختص php نیست، من در react با آن آشنا شدم و توضیحات میلاد رحیمی هم گرچه خیلی مختص زبان PHP بود، اما در تثبیت درک مطلب به من کمک کرد. 

 

Deploy با Kubernetes

سالار مقدم در مورد Kubernetes صحبت کرد. ابزار ِ منبع ِ باز یا همان open sourceی برای اتوماسیون فاز deployment یک اپلیکیشن یا سرویس یا هر چیزی که بشود deployاش کرد. این یکی از ابزاهایی است که در مرحله‌ی deploy مربوط به تعریف DevOps از آن می‌شود استفاده کرد. برگردیم به مفهوم چابک‌سازی تا اهمیت این ابزارها را در تیم‌های بزرگ بهتر درک کنیم. 

 

اپ native با طعم react

از ارائه‌های پرانرژی و مختصر و مفید coderconf، ارائه‌ی امید نیکراه در مورد react native بود. کلا اپ‌ها دو دسته‌اند: یا native هستند یا نیستند! اپ‌های native مختص یک پلتفرم‌ خاص هستند و تجربه‌ی کاربری بهتری دارند. بدی‌شان این است که اگر برای اندروید اپی نوشتید و از ابزارهای خاص آن استفاده کردید، راه سرراستی برای تبدیلش به پلتفرم دیگر، مثلا ios ندارید. اپ‌های غیر native مثل web app و hybrid app وجود دارند که اساسشان تکنولوژی‌های مبتنی بر وب مثل html5 است و تجربه‌ی کاربری شکیلی در خور شما نخواهند داشت. امید نیکراه به خوبی ویژگی‌های کلیدی react native را به عنوان یک پلتفرم توسعه‌ی اپ‌های native، با استفاده از بیان تند و تیز و محکم و اسلایدهای باحال بیان کرد.

 

جادی وارد می‌شود!

خب نوبت به جادی رسید. سالن پُر، نفس‌ها در سینه حبس و لب‌ها خندان. بهتان قول می‌دهم حضور جادی در هر همایشی به تنهایی یکی از دلایل اصلی حضور شرکت‌کننده‌ها خواهد بود. از آن‌جایی که مغز ما آدم‌ها حساس به سطح عمل می‌کند (اختلافات و کنتراست را بهتر درک می‌کند،) به نظرتان جادی خیلی باحال است یا ما خیلی بی‌حالیم؟ جدی بهش فکر کنیم.

او با عنوان «رسیدن به بازار کار جهانی» ارائه‌‌اش را شروع کرد. در مورد تب استارت‌آپ زدن و شروع کردن کسب و کار شخصی بین برنامه‌نویس‌ها در ایران صحبت کرد. معتقد بود کارمند بودن آنقدرها هم بد نیست و یک برنامه‌نویس نباید با ایده‌ی سختی کشیدن تا رسیدن به لذت، کار کند و باید از کارش در هر حال لذت ببرد و اگر اینطور نیست، مطمئنا یک جای کارش می‌لنگد.

دو تیپ رزومه‌ی اشتباه را بررسی کرد و تاکید داشت فقط کاری را که روی آن تمرکز دارید در رزومه‌تان بیاورید و از زیاده‌گویی و کم‌گویی پرهیز کنید.

همان‌طور که انتظارش را داشتم، به طریقی یادی از مهدی کروبی کرد که در این ایام برای مطالبات قانونی خودش در اعتصاب غذای خشک به سر می‌برد و در نهایت از تجربیات خودش به عنوان یک دولوپر برون‌مرزی برای‌مان گفت.

 

پنل دیگر چیست؟! 

در برنامه‌ی همایش‌ها ممکن است با واژه‌ی «پنل» مواجه بشوید. در قدم اول باید خونسردی خودتان را حفظ کنید و آرامش‌تان را از دست ندهید. پنل اینجا به معنی میزگرد یا سخنرانی نوبتی‌ است و هیچ ربطی به پنل کاربری و sysadmin و کلا حوزه‌ی IT ندارد. اولین باری که اسمش را شنیدم برایم عجیب بود. گفتم شاید برای شما هم عجیب باشد.

پنل یا گفتگوی CoderConf3 هم از جذابیت‌های آن محسوب می‌شود. چه کسانی بودند؟ آرش برهمند، جادی، نیما نورمحمدی (بنیانگذار پونیشا)، امیر صدیقی (بنیانگذار رکامندر)، ایلیا وکیلی و فرهاد هدایتی‌فرد (بنیانگذار تسکولو). 

بحث اصلی در مورد خواستگاه استارت‌آپ در ایران و انگیزه‌ی نیروی فنی متخصص برای شروع کسب و کار خودش بود.

فرهاد هدایتی‌فرد در مورد اهمیت همدل و همفکر بودن اعضای تیم صحبت کرد و از وسواس تیم در انتخاب عضو جدید گفت.

نیما نورمحمدی در جواب اینکه آیا برنامه‌نویس‌ها به سمت استارت‌آپ بروند یا نه، پیشنهاد کرد که اگر برای‌شان امکان دارد، چند سالی را در یک شرکت کارمند باشند تا کمی با ساز و کار بخش‌های داخلی یک مجموعه آشنا بشوند، بعد کسب و کار خودشان را شروع کنند. راستی می‌دانستید تیم پونیشا در یک روستای نزدیک رشت مشغول فعالیت است و تهران دفتری ندارد؟!

جادی به این موضوع پرداخت که همه‌ی برنامه‌نویس‌ها قرار نیست شخصیت مشابه و گیگ‌طوری داشته باشند و اگر برنامه‌نویسی در یک گروه رضایت ندارد، باید این شجاعت را داشته باشد که محیط خودش را عوض کند و همیشه استارت‌آپ زدن بهترین گزینه نیست.

امیر صدیقی از مصائب دوران برنامه‌نویسی و اخراج‌های متعددش در داخل و خارج از ایران گفت و معتقد بود برنامه‌نویسی و کد زدن، ساده‌ترین کار در یک تیم است و تا زمانی که وارد کسب و کار خودمان نشویم، درک این موضوع برای‌مان سخت خواهد بود. در نهایت تاکید داشت که در هر حوزه‌ای فعالیت می‌کنیم، سعی کنیم بهترین و بی‌نقص‌ترین باشیم. 

 

پس تا برنامه‌ی بعد!

مشتاقانه منتظر برنامه‌ی بعدی coderconf هستم، اما گویا باید یک سال صبر کرد. با توجه به رشد سریع تکنولوژی‌ در تمام حوزه‌های برنامه‌نویسی، کاش این برنامه سالی دو بار برگزار بشود.

پیشنهاد دیگرم به تیم اجرایی برنامه این است که با تفکر منبع‌باز و آزاد، اسلاید‌های ارائه را روی سایت coderconf.org قرار بدهید. تا جایی که خاطرم هست، بعضی از ارائه‌دهنده‌ها به این موضوع اشاره کردند، ولی من چیزی پیدا نکردم. 

 

تجربه‌ی مفیدی بود. پیشنهاد می‌کنم اگر برنامه‌نویس هستید، حتما پیگیر coderconf برای سال آینده باشید.

برندسازی دیجیتال به زبان ساده

ساره موسوی

چند وقت پیش برای عکاسی درباره‌ی صفحه‌ی خدمات وب‌سایت‌مان با تعدادی از بچه‌ها جلسه‌ای تشکیل دادیم. باید برای هر بخشی از خدمات تعریفی ساده ارائه می‌کردیم تا حامد بتواند با دید بازتر و دقیق‌تری کار عکاسی را انجام دهد. قسمت طراحی سایت، تولید محتوا و برنامه‌نویسی وب تعریف‌های ساده‌ای داشتند و نیاز به توضیح زیادی نبود، اما وقتی به بخش برندسازی دیجیتال و کمپین دیجیتال رسیدیم، انگار به دست‌انداز برخوردیم. همه‌ی ما می‌دانستیم که این دو ترکیب دقیقا به چه معنایی هستند و نیاز به چه کارهایی دارند، اما نمی‌توانستیم تعریف ساده و همه‌فهمی ارائه کنیم. این مسئله من را کمی به فکر انداخت و باعث شد دوباره دلم بخواهد که دفتر و خودکار را بردارم و شروع کنم به تحقیق و جستجو تا بتوانم به تعریف ساده‌ای که دلم می‌خواست، برسم. بالاخره بعد از چند روز مشورت و راهنمایی گرفتن از مسعود و گشتن و خواندن و نکته‌برداری، توانستم ذهنم را جمع و جور کنم. فکر می‌کنم خوب باشد که اطلاعاتم را با شما هم به اشتراک بگذارم.

 

اگر بخواهیم خیلی خلاصه بگوییم که برندسازی دیجیتال یعنی چه، بهتر است با این جمله شروع کنیم: برندسازی یعنی به وجود آوردن یک شخصیت، فکر و حس خاص نسبت به برند شما در ذهن و دل مردم. دیجیتال بودنش هم که یعنی تمام این کارها در فضای آنلاین اتفاق بیفتد؛ یعنی وقتی کسی به وب‌سایت یا شبکه‌های مجازی شما سر می‌زند، آن شخصیت و احساس خاص را درک کند.

 

بیشتر توضیح بدهم؟ حتما، چرا که نه؟!

 

فرض کنید که شما صاحب برندی هستید که در زمینه‌ی تولید یک چیپس خاص فعالیت می‌کند و تصمیم دارید که برندسازی دیجیتال خود را آغاز کنید. این که شما بخواهید مردم با دیدن و خوردن محصول شما چه احساسی پیدا کنند، اولین نکته‌ای است که باید به آن توجه کرد. مثلا فرض کنیم که شما برای‌تان مهم است که محصول‌تان در دل مردم، احساس باحال بودن، خوش‌گذراندن و شاد بودن را به وجود بیاورد، آن‌قدر که هر زمان، دورهمی، سفر یا جشن خاصی در پیش داشتند، یکی از خوراکی‌هایی که حتما به سراغش می‌روند، چیپس خاص شما باشد. اما این حس و حال و وفاداری، خود به خود در دل آن‌ها به وجود نمی‌آید، باید برایش کارهایی انجام بدهید و چند مرحله‌ را طی کنید. 

اما این کارها دقیقا چه هستند؟

 

  • قبل از هر چیز به یک نشانه (لوگو) نیاز دارید که باید شخصیت و حس و حال برند شما را نشان بدهد و در همه‌ی رسانه‌های دیجیتال به خوبی و وضوح نمایش داده شود.
  • بعد از آن باید به سراغ هویت دیداری (بصری) سازمانی بروید. یعنی باید به رنگ، فونت، المان‌های گرافیکی و نحوه‌ی چیدمان محتوا خوب فکر کنید و در وب‌سایت‌تان و شبکه‌های مجازی‌ای که در آن‌ها فعالیت می‌کنید، یکپارچگی‌ای به وجود بیاورید که هم‌راستا با شخصیت برندتان باشد.
  • حالا نیاز به یک خانه دارید. وب‌سایت‌تان را می‌توانید مانند یک فروشگاه، ویترین و یا حتی بخشی از روابط عمومی شرکت‌تان در نظر بگیرید. وب‌سایت‌تان هم باید با شخصیت برندتان و هویت دیداری سازمانی شما هماهنگی داشته باشد.
  • ظرف درست که فراهم شد، نیاز به محتوای درست داریم. محتوا فقط متن نیست، بلکه شامل تصویرها، ویدئوها، جمله‌های کلیدی (اسلوگان، تگ‌لاین و…) هم می‌شود. لازم است همان یکپارچگی‌ای که در بخش‌های قبلی گفتیم، این‌جا هم وجود داشته باشد. متن هم باید هماهنگ با حس و حال برندتان، رسمی یا صمیمی یا شوخ‌طبعانه و… باشد.
  • حالا که همه‌چیز سر جایش قرار گرفت، می‌توانیم روی اهداف ریزتر و خاص‌تری تمرکز کنیم و برویم سراغ کمپین‌های تبلیغاتی*. این‌جا در کمپین‌ها و تبلیغات اینترنتی شما هم باید آن شخصیت، حس و حال و ویژگی‌های خاصی که مدنظرتان است، وجود داشته باشد و یکپارچگی با برندتان حفظ شود.

 

اما همین‌جا کار تمام نمی‌شود. این‌ها همه در واقع قدم اول ما برای برندسازی بودند. بعد از انجام این مراحل، نگهداری از محصولات و خدمات و بهبود کلی آن‌ها، رسیدیگی دائمی به ویتیرن‌مان در فضای دیجیتال و تلاش برای بیان داستان برند (Brand Story) موفق، کارهایی هستند که آرام آرام کمک می‌کنند شخصیت برندمان بهتر و بهتر شکل بگیرد. درست مثل یک بذر که باید با صبوری و رسیدگی، کمک کنیم که به آرامی رشد کند و زیبا و بزرگ شود. 

 

ساده بود؟ حالا راحت‌تر با این ترکیب (برندسازی دیجیتال) آشنا شدید؟ اگر هنوز هم چیزی سخت و غیر قابل فهم است، می‌توانید سوال‌ یا نظرتان را در این‌جا توییت کنید.

 

راستی حالا که صحبت از برندسازی دیجیتال شد، بگوییم که ما می‌توانیم از اولین مرحله‌ی برندسازی، یعنی طراحی لوگو تا طراحی سایت، تولید محتوا و مدیریت شبکه‌های اجتماعی در کنار شما باشیم و کمک کنیم که آن حس و شخصیت خاصی که می‌خواهید، از برند شما در ذهن مشتریان‌تان شکل بگیرد. برای اطلاعات بیشتر هم می‌توانید به صفحه‌ی خدمات یا تماس وب‌سایت ما سر بزنید. 

 

 

* در قسمت دوم این مقاله، درباره‌ی کمپین دیجیتال توضیح خواهیم داد. منتظرمان باشید.

 

تولد یک دوستی جدید

ساره موسوی

بعد از مدت‌ها گشتن و گشتن، ما باز هم موفق شدیم که یک هم‌تیمی جدید در کنار خودمان داشته باشیم. 

خانم‌ها و آقایان! معرفی می‌کنیم: 

لادن شاپورزاددده! 

 

لادن به تیم طراحان ما اضافه شده است و مسئولیت طراحی گرافیک UI وب‌سایت و اپلیکیشن را به عهده دارد. 

او چند ویژگی خیلی خوب دارد که در این مدت باعث شده است حسابی خودش را توی دل ما جا کند: آرام و مؤدب و صبور است، خودش را خیلی خوب با اعضای تیم هماهنگ می‌کند و تمرکز فوق‌العاده‌ای روی کار دارد، از پشتکار و علاقه‌اش به بیشتر و بیشتر یاد گرفتن هم که دیگر نمی‌شود چیزی نگفت. 

 

وقتی به لادن و دیگر اعضای تیم نگاه می‌کنیم، از یک چیز خیلی لذت می‌بریم، این که همه‌ی ما در جای درستی قرار گرفته‌ایم و با هماهنگی و یک‌رنگی با هم، کمک می‌کنیم هر روزی که می‌گذرد، استودیو برای خودش شخصیتی مستقل پیدا کند و به مقصدی برسد که همیشه آرزویش را داشت و دارد. 

ممنونیم از تک تک اعضای تیم، از صبوری، هماهنگی و دوست‌داشتنی بودن‌شان.

 

رویاها، رویا نمی‌مانند

ساره موسوی

رویاها، رویا نمی مانند؛ این شعار تیفای است. چند وقت پیش برای این شرکت، چند وب‌سایت طراحی کردیم، از جمله زوپ که در پست‌های قبلی در موردش نوشتیم، اسپارد که به زودی درباره‌اش خواهیم نوشت و خود وب‌سایت تیفای. این شرکت در زمینه‌ی تولید اپلیکیشن‌هایی فعالیت می‌کند که بر زندگی روزمره‌ی مردم تمرکز دارند و می‌خواهند شرایطی را فراهم کنند که ایرانیان در فعالیت‌های روزانه‌ی خود مثل رفت و آمد، نظافت و خورد و خوراک، تجربه‌های بهتری داشته باشند و احساس خوب‌تری پیدا کنند. 

تیفای برای دقت، کیفیت، زیبا و حرفه‌ای بودن فعالیت‌هایش ارزش بسیار زیادی قائل است. ما هم در طراحی وب‌سایت تیفای سعی کردیم فضایی مینیمال به وجود بیاوریم که پر از المان‌ها، انیمیشن‌ها، رنگ‌ها و اشکال دقیق و منظم باشد و با فعالیت‌ها و اهداف تیفای هماهنگی خوبی داشته باشد. تک تک صفحات را به شکلی طراحی کردیم که چندین بلاک از محتوا داشته باشند و به ترتیب به معرفی تیفای، محیط کار و فرهنگ کاری، کسب‌وکارها، فرصت‌های شغلی و وبلاگ بپردازند. در پایان هر صفحه هم کاربر با یک Call To Action به صفحه‌ی بعدی هدایت می‌شود و بدین ترتیب می‌تواند به راحتی تمام صفحات وب‌سایت را ببیند. 

از نکات قابل توجه این پروژه این بود که از طراحی تا پیاده‌سازی و تولید محتوای متنی، تصویری و ویدئویی وب‌سایت را انجام دادیم و توانستیم یک کار تمیز و شسته و رفته برای ارائه داشته باشیم. 

در بخش کپی‌رایتینگ و ترجمه‌ی شعار تیفای به فارسی ۱ ، چند جلسه برگزار کردیم تا بالاخره بتوانیم محتوایی دقیق و هماهنگ با زبان و شخصیت و فعالیت‌های تیفای بنویسیم. عکاسی و فیلم‌برداری از فضا و فرهنگ کاری تیفای هم در یک هفته و با همکاری پرحوصله‌ی اهالی تیفای انجام شد و نتایج خوبی هم به دنبال داشت. 

حالا که از وب‌سایت گفتیم، دوست داریم از دوستان خوب‌مان در تیفای که با صبر و حوصله در این پروژه، زوپ و اسپارد با ما همکاری کردند و این امکان را به وجود آوردند که بتوانیم یکی از بهترین پروژه‌های خودمان را انجام بدهیم، تشکر کنیم. 

و بالاخره مثل همیشه، نوبت، نوبت تماشای وب‌سایت و گشت زدن در فضای مینیمال و مدرن تیفای است. امیدواریم لذت ببرید.

---

۱. شعار انگلیسی تیفای Dreams work است که ما بعد از ترجمه و بومی‌سازی به رویاها، رویا نمی‌مانند رسیدیم.

داستان خلق یک تگ‌لاین: مقصد بهانه‌ست

حسام مطهری

شعارهای تبلیغاتی در خلأ زاییده نمی‌شوند. اگر خلاقیت را به چرخِ سفالگری تشبیه کنیم، در طراحی اسلوگان یا تگ‌لاین بدونِ خاک و آب محصولی نخواهیم داشت. در استودیو گروسیان پیش از طراحی هر اسلوگان بر نیاز واقعی سفارش‌دهنده تمرکز می‌کنیم. نزدیک شدن به دغدغۀ مشتری نخستین مرحله است. مشاهدۀ موقعیت از زاویۀ دیدِ مشتری و بررسی از بیرون دو رویکردِ موازی در این مرحله است.

 

مسئلۀ تگ‌لاین سرویس زوپ

برای رسیدن به تگ‌لاینِ موثرِ سرویس حمل و نقلِ زوپ فرایندِ شفافی طراحی شد. طراحی فرایند کمک می‌کند تا زنجیره‌ای پیوسته از حلقه‌های ضروری داشته باشیم.

اما پیش از طراحی و اجرای فرایند باید خاک و آب را فراهم کنیم.

«مسئله چیست؟» هر کپی‌رایتر در مواجهه با موضوعی نو باید این سؤال را مدام از خود بپرسد. ایدۀ مشتری محور کار است. پردازشِ پاسخِ «مسئله چیست؟» سؤالاتِ جزئی‌تری را که گوشه و کنارِ ذهن پنهان شده‌اند پیشِ رو می‌آورد. در نتیجه دستِ طراح اسلوگان پرتر خواهد بود.

با مرورِ چندبارۀ مسأله چیست به سؤالاتِ اساسیِ دیگری می‌رسیم:

۱. نیاز مشتری چیست؟

۲. پیام تگ‌لاین باید چه چیزی باشد؟

۳. مزیت و ارزش‌افزودۀ مشتری؟

۴. مخاطبِ پیام؟

در ادامه سؤالاتی جزئی‌تر طرح کردیم:

۱. چطور می‌توان نیاز مشتری را با شیوه‌ای بدیع و خلاقه برآورده کرد؟

۲. با چه لحن و ادبیاتی می‌توان به مخاطب هدف مشتری نزدیک شد؟

۳. سرراست‌ترین و جذاب‌ترین شیوۀ بیان برای نمایاندنِ مزیتِ مشتری ما چیست؟

۴. تگ‌لاینِ زوپ چه چیزهایی را باید بگوید و چه چیزی اولویت ندارد؟

 

چراغ‌ها روشن می‌شود

جلساتِ منظمِ بارشِ افکار و بررسی که بخشِ اعظمش صرفِ رد یا اصلاحِ پاسخ‌ها و ایده‌ها می‌شد، به گروهِ طراحی اسلوگان استودیو کمک کرد تا به مرحلۀ بعدی برسیم: «چه باید بگوییم؟»

روشِ کارِ ما همواره بر «پرسش» استوار است. هرچه پرسش‌ها چالش‌برانگیزتر باشد، چراغ‌های بیشتری در مغزمان روشن می‌شود.

هنوز تا رسیدن به سبدی پر از ایده راهِ زیادی وجود داشت. باید یکی یکی پاسخ‌هایمان به «چه باید بگوییم» را بر اساسِ پرسش‌هایی که پیش‌تر طرح کرده بودیم به درونِ سبد ایده‌ها می‌انداختیم.

برای طی این مرحله باز سؤال مطرح کردیم:

۱. کلیدواژه‌های مرتبط با فعالیت مشتری چیست؟

۲. رقبا چه کسانی‌اند و بر چه تمرکز کردند؟

۳. چطور می‌توانیم جذابیت و هدف را ترکیب کنیم؟

فهرستی بلندبالا از کلیدواژه‌ها و کلمات مرتبط با سرویس زوپ تهیه کردیم. همزمان سرویس‌های مشابه داخلی و خارجی را در ابعاد مختلف تحلیل کردیم. این تحلیل فقط معطوف به بررسی اسلوگان یا تگ‌لاین نبود و تا ویژگی‌های منحصر به‌فرد، مزیت‌ها، گسترۀ خدمات، استراتژی محتوا و… پیش رفت.

 

نوبتِ گرداندنِ چرخِ سفالگری‌ست

خاک و آب فراهم شد و نوبت به چرخاندنِ چرخ رسید. گروه محتوای استودیو بی‌توقف به ایده‌پردازی پرداخت. ایده‌ها ضمنِ درنظر گرفتنِ پاسخ‌هایی که از سؤالات‌مان گرفته بودیم، بر چند اصل استوار بود:

۱. خوش‌آوایی

۲. سادگی

۳. رسا بودن

۴. آراستگی نوشتاری

پیشنهادهایی که استانداردهای لازم را نداشتند شانسِ افتادن در سبدِ ایده‌ها را از دست می‌دادند. ایده‌های دیگری هم وجود داشت که به‌نظر می‌رسید قابلیت‌های خوبی دارند اما نه برای موقعیتِ فعلی، بنابراین به سبدِ دیگری هدایت می‌شدند.

 

مقصد بهانه‌ست

سرویس‌دهندۀ زوپ تمایل داشت با مشتریانِ جوان‌تر و دست به فناوری‌تر ارتباط برقرار کند. از سوی دیگر، تأکید بر لذتِ سفر از دیگر اهدافِ زوپ است. از نظرِ مدیرانِ سرویسِ زوپ به‌موقع رسیدن کافی نیست و اتفاقاتِ طولِ مسیر هم باید جذاب و دوست‌داشتنی باشد.

کپی‌رایترهای استودیو گروسیان به‌جای تمرکز روی «مسیر» که به‌نظر بیش از اندازه سرراست می‌آمد، به‌دنبالِ راهی برای استتارِ واژه یا مفهومِ کلیشه‌ای بودند.

ما می‌دانستیم می‌خواهیم چنین پیامی به مخاطب ارائه شود: شما با استفاده از سرویس حمل و نقل زوپ تجربۀ یک سواری لذت‌بخش را تصاحب خواهد کرد. بنابراین لازم بود انتظاراتِ مخاطب ارتقا داده شود. انتظارِ عرفیِ مخاطب از خدمات‌دهندگانِ حمل و نقل به‌موقع رسیدن است.

با تعریفی اینچنینی ضمنِ تأکید روی موضوعِ «رسیدن» تلاش کردیم حسِ «رسیدن کافی نیست» را به مخاطب برسانیم. اما این انتظارات‌مان را برآورده نمی‌کرد. بنابراین با تعبیر «مقصد بهانه‌ست» نویدِ دو چیز را می‌دهیم:

۱. رسیدن وظیفۀ ذاتی‌ست

۲. سفر با زوپ ذاتاً دوست‌داشتنی‌ست

دفتر هم دفترهای جدید...

ساره موسوی

اگر یادتان باشد، قول داده بودیم که در سال جدید، قبل از شروع هر کاری، برای خودمان جای بزرگ‌تری دست و پا کنیم. خلاصه که گشتیم و گشتیم تا بالاخره دفتر جدید، خودش را به ما نمایان کرد و ما هم بی برو و برگرد، قبولش کردیم. 

راستش این‌جا هم کاستی‌هایی دارد و آن دفتر ایده‌آل ایده‌آلی که همیشه توی رویاهامان می‌بینیم نیست، اما قطعا نسبت به دفتر کوچک و تاریک قبلی، خیلی خیلی احساس بهتری به ما منتقل می‌کند. 

حالا همه‌ی ما می‌توانیم با خیال راحت، توی نور زیاد و زیر باد کولر کار کنیم و مجبور به تحمل گرما نباشیم. می‌توانیم کلی فضای باز داشته باشیم و روی میزهامان را هرطور که دلمان می‌خواهد تزئین کنیم. می‌توانیم آن طوری که واقعا دلمان می‌خواهد، کار کنیم؛ اگر دوست داشتیم، پشت میز بنشینیم یا کاناپه را انتخاب کنیم یا صندلی‌های دنج آن گوشه موشه‌ها را. می‌توانیم دفترمان را پر از گل و گیاه و وسایل شادی‌آور کنیم و با انرژی بیشتری کارهامان را انجام دهیم. 

خلاصه که کلی ایده برای خوشگل‌سازی دفتر جدید توی ذهنمان داریم که می‌خواهیم آرام آرام عملی‌شان کنیم و باز هم کیف کنیم از این روند آهسته و پیوسته و رو به جلوی خودمان.
قطعا روزی هم می‌رسد که آن رویای همیشگی‌مان به واقعیت تبدیل ‌شود. ما امیدواریم و با هر قدم، روز به روز امیدوارتر هم می‌شویم.

وقتی از مدیر محصول حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم؟

حسام مطهری

اولین باری که مسؤولیتی را قبول کردیم چه احساسی داشتیم؟ عاقبتش چه شد؟ بردیم؟ باختیم؟ سرزنش شدیم؟ تشویق شدیم؟ اگر کمی خاطرات را مرور کنیم آن روز عجیب را به یاد می‌آوریم.

مدیران محصول با حال و هوایی که برخی از ما «گاهی» تجربه‌اش کردیم «زندگی» می‌کنند. دارم دربارۀ یک جنگِ درونی حرف می‌زنم؟ چیزی شبیه زندگی آمیخته با اضطراب؟ نه.

 

پرتگاهِ تصمیم‌گیری

ایستادن بر لبۀ پرتگاه! این حس را تصور کنید. هوش و ذکاوتِ شما ممکن است نجات‌تان بدهد. وقتی هیتلر به فرمانده نظامی‌اش در استالین‌گراد گفت: «نه عقب‌نشینی کن نه تسلیم شو» بر لبۀ پرتگاه بود و نمی‌دانست. نامِ فردریش پائولوس در تاریخ ضبط شد: فرمانده ارتش نازی که خلافِ نظر رایش عمل کرد، تسلیم شد و راه برای پیروزی‌های چشم‌گیر ارتش سرخ باز شد. آیا او یک جورهایی مدیر محصول نبود؟ هیتلر چطور؟

در شرکت‌های کوچک و بزرگ تجاری همه‌چیز تقریباً شبیه همان جنگ است. پائولوس نیروهایش را از دست داد و یک مدیر محصول در استارت‌آپی کوچک ممکن است همۀ سرمایۀ استارت‌آپ را تسلیم جهانِ بی‌رحم سرمایه کند. آه، چه ترسناک! پس چه باید کرد؟

صبح روز پنج‌شنبه ۰۴ خردادماه ۱۳۹۶ آواتک کارگاه «Productory» را برگزار کرد. اگر شانس حضور در این رویداد را پیدا کرده باشید لابد حالِ پائولوس را می‌فهمید. اما اگر آنجا نبودید، شاید این متن کمک‌تان کند:

 

مدیران محصول فرماندۀ جنگی‌اند؟

تشبیه‌ها نباید ما را به اشتباه بیندازند. مرگ یا اوج گرفتنِ یک محصول احتمالاً روی خیلی‌ها اثر می‌گذارد اما دربارۀ هزاران جسد در زمستانِ استالین‌گراد حرف نمی‌زنیم. اما اگر «اعتماد مشتری» و «آیندۀ استارت‌آپ» را مثلِ حیات یک انسان فرض بگیریم، چندان بی‌راه تشبیه نکردیم.

در رویداد «Productory» تجربه‌های مختلفی به شرکت‌کنندگان کمک کرد تا برآوردی دقیق‌تر از موقعیت شغلی یک مدیر محصول و فرایند مدیریت محصول داشته باشند.

در مدیریت محصول «تجربه» و «آزمودن» همانقدر مهم است که «شانس و بخت‌آزمایی» خطرناک است. ارائه‌دهندگان این رویداد اگرچه روی «آزمایش» تأکید داشتند، اما منظورشان از آزمودن ابداً شانسی‌شانسی عمل کردن نبود. «بررسی» و پرسیدنِ «چرا؟» قبل از انجام هر تغییر و گرفتن هر تصمیم، مهمترین کار یک مدیر محصول است. بررسی کنید و بپرسید «چرا؟» تا ارتشِ شکنندۀ استارت‌آپ را در زمستانِ کُشندۀ بازارسرمایه به کشتن ندهید!

داوود تراب‌زاده مدیر UX دیجی‌کالا ارائه‌کننده‌ای بود که مشخصاً دربارۀ این موضوع حرف زد. داوود گفت: «هر چیزی در مسیر مراحل مواجهۀ مشتری با محصول ممکن است مسیر خرید مشتری را عوض کند. باید دلیل بودن هر چیز را بدانیم و اگر چیزی درست نیست عوضش کنیم.»

 

اخلاق! اخلاق! اخلاق!

برندها، استارت‌آپ‌ها و شرکت‌های تجاری صاحبانِ اخلاق تجاریِ شناسنامه‌دارِ خود هستند. منظورم ارزش‌های اخلاقی نیست، دربارۀ «استراتژی» و «ما چه هستیم؟» حرف می‌زنم.

ارائه‌دهندگان در رویداد آواتک -خواسته یا ناخواسته- اخلاق کاری خودشان را نشان دادند. شنوندگان به‌راحتی می‌توانستند تفاوت میانِ تجربۀ واقعی و رفتارِ فکرشده را با «بریم ببینیم چی میشه» و کپی‌کاری‌ها و ادعاها بفهمند. این هم از خوبی‌های ارائۀ عمومی‌ست!


پویا پیرحسین‌لو مدیر ابرآروان روی این موضوع تأکید زیادی داشت. پویا معتقد بود ما برای ساخت دنیای بهتر اول باید خودمان را خوب بشناسیم. او می‌گفت: «اصیل طراحی کنیم، اصیل حرکت کنیم.»

 

ما چه هستیم؟

پیش از هر چیز ارائه‌کنندگانِ حرفه‌ای به حاضران گوشزد کردند باید سؤالِ «ما چه هستیم؟» قبل از همه برای خودتان روشن باشد. شما با پاسخِ همین سؤال با مشتریان و بازار سرمایه مواجه می‌شوید و امکانِ رشد یا شکست‌تان فراهم می‌شود.

پاسخِ «ما چه هستیم؟» شاقولی‌ست که مانع از تحریفِ اصول می‌شود. انعطاف‌پذیری البته لازمۀ فعالیت در بازار سرمایه است، اما بی‌مبنایی و باری به هر جهت بودن شیوۀ کسب و کارهای حرفه‌ای و پاینده نیست.

این موضوع در ارائه‌های هانیه چایچی -مربی اسکرام سرآوا- و حسن خواجه‌حسینی -از بنیان‌گذاران ابرکلاود- نمود بیشتری داشت. کسب‌وکارهایی که آن‌ها تجربه کرده بودند قوارۀ بزرگتری نسبت به یک استارت‌آپ داشت و به همین دلیل خوب می‌توانست جزئیاتی را که در بزرگترین کمپانی‌ها تعیین‌کننده هستند نشان‌مان بدهند.

حسن می‌گفت: «همۀ ارکان کار باید از محصول باخبر باشند اما همه چیز باید از فیلتر مدیر محصول بگذرد.» هانیه که کاری پژوهشی برای شرکت اریکسون انجام داده بود روی روش‌های کاری تمرکز بیشتری داشت. 

سعید فداکار مدیر فنی فرانش هم نگاه جالبی در این زمینه داشت. او خودش را یک گیک معرفی کرد که توجهی به فرایند نداشت. می‌خواست بنشیند و کد بزند. اما در فرانش تجربه‌ای اندوخت که شیوۀ مواجهه‌اش با مسئلۀ محصول را تغییر داد و حالا معتقد است: «روش‌تان را بشناسید، تضمینی وجود نداره روش یک جای دیگر برای شما مفید باشد.» سعید حالا خوب می‌داند مشتری کجای فرایند تولید محصول است و چقدر باید جدی گرفته شود: خیلی.

 

چه چیزی برای افزودن به دنیا داریم؟

هنری دیوید ثورو فیلسوف مطرح قرن ۱۸ آمریکا در کتابِ پرمغزش «والدن» خطاب به شرکت‌های تجاری می‌گوید: بعید می‌دانم با شیوه‌ای که شما پیش گرفتید همۀ آدم‌ها صاحب لباس مناسب بشوند، روشن است: هدفِ شما لباس پوشاندن به مردم نیست، هدفِ شما فقط بیشتر پول درآوردن است.

ثورو در زمانه‌ای حرف می‌زند که یک جورهایی بی‌شباهت به زمانۀ ما نیست: سرمستی بازار سرمایه از صنعت‌های نوین. امروز بازار سرمایه از فناوری‌های نوین سرمست است. شاید خوب این جملۀ ثورو را درک کنیم وقتی با اشاره به راه‌آهن می‌گوید: «آدمیان تصوری مبهم دارند که اگر این تکاپوی مشترکِ زغال‌ها و بیل‌ها به‌اندازۀ کافی ادامه یابد در نهایت چیزی نمی‌گذرد که بدون هیچ هزینه‌ای همه به جایی خواهند رسید، ولی با آنکه جمعیت به ایستگاه هجوم می‌برد و مدیر قطار فریاد می‌زند همه سوار شوند، وقتی دود به کنار می‌رود و بخار متراکم می‌شود می‌بینی کسانی که سوار شده‌اند چقدر اندکند و دیگران زیر دست و پا مانده‌اند.»

قصدم تاریک نشان دادنِ چیزی نیست. می‌خواهم دو سؤال بپرسم، سؤال‌هایی که رویداد Productory آواتک دوباره آن‌ها را در ذهنم تکرار کرد:

۱. تکاپوی ما چقدر در مسیر سعادت‌مان است؟

۲. ما چه چیز مثبتی برای افزودن به دنیا داریم؟ چه جای خالی‌ای را پُر می‌کنیم.

یک مدیر محصولِ خوب در هر جا که کار کند، خوب است این دو سؤال را جایی از دفترش بچسباند.

بچه‌های حاضر در رویداد آواتک زنده و پویا دربارۀ این رویداد توییت می‌کردند. می‌توانید توییت‌ها را با هشتگ#productory دنبال کنید یا وبسایت Productory را ببیند.

چطور هشتگ‌های بهتری بسازیم؟

حسام مطهری

هشتگ چیست؟ هشتگ به چه دردی می‌خورد؟ دربارۀ یک کلید حرف می‌زنیم: یا صندوقچۀ گنج، یا هزارتوی تاریک. 
خیلی از کاربران شبکه‌های اجتماعی با مفهوم هشتگ آشنا هستند و احتمالاً بارها آن را به کار گرفته‌اند. ممکن است برخی هم با آن ناآشنا باشند. 
واقعاً هشتگ می‌تواند کلید صندوقچۀ گنج باشد؟ کلیدِ سیاهچال چطور؟ این نوشته دربارۀ همین موضوع است.

 

هشتگ چیست و به چه دردی می‌خورد؟

هشتگ چیزی‌ست فراتر از کلمه یا مجموعۀ کلمات. حالا می‌توان هشتگ را نوعی «نماد» نامید. با یک جادو طرفیم: تبدیلِ کلمه به نماد (یا همان کلیدِ) یک جریان محتواییِ جاری در بستر شبکۀ اجتماعی، بدون محدودیت زمانی و مکانی.

جادو از این قرار است: شما می‌توانید هر کلمه‌ای را با استفاده از پیشوندِ # به هشتگ تبدیل کنید. اما جادوی شما وقتی به کار می‌آید که برنامه‌ای پشتش باشد. 
به تعریف بالا برگردیم: نمادِ جریانِ محتوا. اگر می‌خواهید جریان محتوایی بسازید یا در جریانی محتوایی شرکت کنید یا یک جریان محتوایی را دنبال کنید با هشتگ سر و کار خواهید داشت.

بگذارید #هشتگ را به دکمه‌ای تشبیه کنم که شما را می‌برد به سرزمینِ یک محتوای خاص. محتواها هم متنوع‌اند: گاهی آموزنده، گاهی آزاردهنده. 

 

چه چیزی هشتگ را داغ می‌کند؟

تکرار! دربارۀ هر چیزی زیاد بگویی فوراً همه‌گیر می‌شود. انگار دربارۀ یک موضوع بدیهی حرف می‌زنم ولی واقعاً اینطور نیست. هنوز بسیاری از ما ساده‌ترین اصول هشتگ‌نگاری را رعایت نمی‌کنیم و این احتمالِ شکست هشتگ‌ها و ضربه‌پذیری برند یا مقصودمان را بیشتر و بیشتر می‌کند.

حرف را باید درست، به‌موقع و به‌خوبی گفت وگرنه مخاطب بی‌اعتماد می‌شود. 

 

هشتگ‌نگاری؟

اگر بخواهیم مختصر و مفید چند اصلِ اساسی برای هشتگ‌نگاری بشماریم شاید این فهرست از آب در بیاید، اما می‌توان بعدها آن را اصلاح کرد:

صورت نوشتاری هشتگ باید ساده باشد 

تا حد امکان همزمان گویا باشد و تعلیق داشته باشد تا کنجکاوی مخاطب را برانگیزد با استراتژی ابداع و مصرف شود (زمان‌سنجی، موقعیت‌سنجی، برنامه‌ریزی، هماهنگی با شرکای تجاری یا کاربرانِ نزدیک) 

مداومت در تکرار هشتگ لازم است ولی نباید به هرزنگاری تبدیل شود 

محتوا، محتوا و باز هم محتوا: هشتگ کلید رسیدن به محتوا است نه خود محتوا. محتوا و تنوع محتوا اصل اساسی‌ست. 

هشتگ باید یگانه باشد. تفاوت به‌معنای نامتعارف بودن یا ناپذیرفتنی بودن نیست.

 

هشتگ و کمپین‌های تبلیغاتی

برخلافِ آنچه برخی تصور می‌کنند «برند» نامِ تجاری یک شرکت یا محصول نیست. «برند» احساسی‌ست که یک محصول یا شرکت تجاری در مشتریانش ایجاد کرده است.

در بسیاری اوقات استارت‌آپ‌ها یا شرکت‌های تجاری ایرانی هشتگ را به ضدتبلیغ تبدیل می‌کنند. اشتباه آن‌ها این است که اسب سوارکاری را به گاری می‌بندند. نتیجه؟ اسب حسابی مسخره به نظر می‌آید و کارایی لازم را هم ندارد. بعضی اوقات هم برعکسش اتفاق می‌افتد و اسبِ گاری برای سوارکاری استفاده می‌شود.

فقدان استراتژی، محتوای نامعتبر، محتوای آزاردهنده و حتی گاهی هشتگ بدون حتی یک سطر محتوا هرگز احساس مثبتی در مشتریان بالقوه برنمی‌انگیزد. کاری نکنید مخاطب فکر کند سرکار گذاشته شده است.

اگر صاحب یک کسب و کار هستید باید در استفاده از هشتگ و هشتگ‌نگاری دقیق باشید. به جزئیات دقت کنید! جزئیات همیشه به داد ما می‌رسند. قبل از آنکه مخاطبان در شبکه‌های اجتماعی به قضاوت‌تان بنشینند خودتان بی‌رحمانه قاضی شیوۀ تبلیغاتی خودتان باشید.
قبل از شروع همیشه از خودتان بپرسید «چرا؟» و بعد اگر دلیلی قانع‌کننده پیدا کردید بروید سراغِ «چطور؟». وقتی به «چرا؟» جواب می‌دهید باید خودتان را جای مخاطب بگذارید.

اگر استراتژی و محتوا داشته باشید و بابتش دل‌تان قرص باشد، می‌توانید روی اسب سواری‌تان حساب کنید. پتانسیل‌ها را قبل از هر چیز شناسایی کنید:

روی کدام کاربران می‌توانیم حساب کنیم؟

چه رفتارهایی حس کاربران را نسبت به ما بهتر می‌کند؟

زمینه‌چینی لازم برای شروع کمپین تبلیغاتی داشتیم؟

محتوای لازم را تولید کرده‌ایم؟

CTA لازم و جذاب داریم؟ (اوه، CTA همان کلید Call To Action است. به زبانِ ساده‌تر: کلیدی که کلیک کردن مخاطب روی آن برای شما مهم است چون به نتیجۀ کارتان نزدیک می‌شوید.)

از چه راه‌هایی می‌توانیم کمپین تبلیغاتی‌مان را شاخ و برگ بدهیم؟

اهداف کلی و جزئی کمپین چیست؟

اسلوگان کمپین چیست؟

هشتگ انتخاب شده چقدر با اسلوگان نزدیک است؟

هشتگ انتخاب شده چقدر آسان‌نگار است؟

هشتگ انتخاب شده چقدر به یاد ماندنی‌ست؟

صورت نوشتاری هشتگ انتخاب شده تا چه اندازه فوراً چشم را می‌گیرد؟

 

هشتگ و مطالبات اجتماعی

شبکه‌های اجتماعی به فعالان مدنی کمک می‌کند تا بیرون از چهارچوب بستۀ اجتماع و قواعد دست و پاگیر مطالبات‌شان را مطرح کنند. هشتگ به آن‌ها کمک می‌کند بخشی از مردم را با خود همراه کنند. 

فراگیری روزافزون اینترنت در ایران و دسترسی بیشتر برای افراد بیشتر، قطعاً برای آیندۀ ایران سرنوشت‌ساز خواهد بود. 

هشتگِ خوب می‌تواند به‌سرعت ذهن مخاطب را به سمتِ محتوا و مطالبات شهروندی هدایت کند. البته ما وظیفه‌ای هم داریم: صادق و آزاده باشیم.

 

اصول سادۀ نوشتاری برای هشتگ‌نویسی

کمی بالاتر از اصول هشتگ‌نگاری گفتیم. زبان فارسی برخلاف زبان انگلیسی حروف چسبان دارد. این کار را دشوار می‌کند. دشواری بیشتر وقتی نمود پیدا می‌کند که با چند نوع شیوۀ نگارشی روبه‌روییم.  جدانویسی‌ها و سرهم‌نویسی‌های بی‌قاعده کار را سخت‌تر می‌کند. شکسته‌نویسی هم ممکن است مانع از یک‌دستی هشتگ شود. 
ایدۀ استفاده از _ بین کلمات در هشتگ‌نویسی ایدۀ فراگیری‌ست اما گاهی در آن افراط می‌شود. 

اگر یادتان مانده باشد از «تکرار» گفتیم. اساسِ هشتگ بر حروف و کلمه استوار است، بنابراین تکرار وقتی معنا پیدا می‌کند که همۀ تکرارکنندگان از حروف یکسان، صورت نوشتاری یکسان و کلمات یکسان استفاده کنند.

 

پیشنهادهای ما این است:

ابداً بین کلماتی که حروف‌شان به هم نمی‌چسبد از _ استفاده نکنید. مثال: #محمدرضاشجریان

از کیبوردهای عربی آیفون دست بردارید. ی عربی‌ست، ڬ هم عربی‌ست. از ی و ک فارسی بهره‌مند شوید. دربارۀ کیبورد فارسی در پلتفرم‌های مختلف بیشتر بدانید.

از اعداد فارسی به جای اعداد انگلیسی و عربی استفاده کنید. مثال: انتخابات96 یا  انتخابات۹۶؟ کدام زیباترند؟

هشتگ‌های چند کلمه‌ای انتخاب نکنید، مگر اینکه بتوان کلمات را به هم چسباند. ایرانسل اخیراً از هشتگ #دنیاتوبساز استفاده کرد که معادل «دنیایت را بساز» است. سه کلمه بدون _ یک انتخاب خوب است. هشتگ تا۱۴۰۰باروحانی هم نمونۀ خوبی بود. در مقابل #به_عقب_برنمیگردیم صورتی نچسب دارد و نوشتنش واقعاً وقت‌گیر است. شاید می‌توانست چنین باشد: #عقبگردنه

بهتر است تا حد امکان از کلمات معیار استفاده کنید تا مخاطب فوراً متوجه منظورتان بشود و تکرارکنندگان هشتگ هم دست به تغییر اشتباهی هشتگ نزنند.

 

چند نکتۀ جزئی دیگر

در انتخاب نام تجاری‌تان علاوه بر اینکه به سئو فکر می‌کنید خوب است به صورت نوشتاری هشتگ آن هم فکر کنید.

هشتگ جزئی از استراتژی محتواست، از آن به‌عنوان تزئین محتوا استفاده نکنید. درنای کاغذی نیست که دور و برتان را با آن رنگی کنید.

گاهی هشتگ‌ها برای نقد برندها، هدف قراردادن یک موضوع اجتماعی/اقتصادی یا تأیید یا تخریب یک برند یا شخصیت استفاده می‌شود. هدف‌تان را بدانید تا هشتگ کاربردی داشته باشید.

زمان و موقعیت را بشناسید. به تحلیل‌ها تکیه کنید. از تحلیل‌گرهایی مثلِ Iconosquare  یا Keyhole برای بررسی هشتگ‌ها و رفتار کاربران  در توییتر و اینستاگرام استفاده کنید. تحلیل‌گرهای دیگری بیابید.

هشتگ‌نگاری کاری تخصصی‌ست که ذیل خدمات کپی رایتینگ می‌گنجد. همواره از مشورت استراتژیست محتوا یا یک کپی رایتر در این  زمینه بهره بگیرید.

بچه‌ها، زوپ ... زوپ، بچه‌ها

ساره موسوی

زوپ! 

این کلمه احساس خوبی به شما منتقل نمی‌کند؟ خوش‌حالی، شادابی، باحال بودن و...؟ 

بگذارید برای این‌که حس و حال‌تان بهتر هم بشود، بگوییم که این کلمه‌ی بامزه چیست و چه معنی‌ای دارد و از کجا آمده است.  

قبل از هرچیزی، زوپ یک آوا است. آوایی که حالا برای خودش شخصیتی پیدا کرده و تبدیل به یک اسم به‌یادماندنی شده است. اما در مورد کار و مسئولیتش اگر بخواهید بدانید، باید بگوییم که زوپ یک سرویس آنلاین سفارش تاکسی است که قرار نیست فقط رفت و آمد را برای ما راحت‌تر کند، بلکه قرار است با آن کلی حس و حال خوب و متفاوت را تجربه کنیم و بهمان حسابی خوش بگذرد، حتی در ترافیک!
ما این پروژه را از اسفند ۱۳۹۵ به سفارش دوستان خوب‌مان در شرکت تیفای شروع کردیم و قرار شد قبل از طراحی کامل وب‌سایت، یک صفحه‌ی به‌زودی خاص و متناسب با حس و حال این سرویس داشته باشیم. 

بعد از چند جلسه‌ی ایده‌پردازی و بررسی سن و سال و شخصیت و چشم‌انداز زوپ و کلی نکته‌ی دیگر، بالاخره تصمیم گرفتیم صفحه‌ی به‌زودی وب‌سایت زوپ، نمایی از یک ماشین در حال حرکت در میان ساختمان‌های شهری خیالی باشد. 

تصویرسازی‌ ماشین و منظره‌ها و ساختمان‌ها را شروع کردیم، اما وسط‌‌های کار، این فکر به ذهن‌مان رسید که اگر کمی چاشنی ِ بازی به صفحه‌ی به‌زودی اضافه کنیم، ممکن است جالب‌تر هم بشود. پس تصمیم گرفتیم کاری کنیم که کاربر بتواند روی حرکت ماشین کنترل داشته باشد، اگر دوست داشت، سرعت ماشین را زیاد یا کم کند، بوق بزند، ماشین را نگه دارد و حتی کاری کردیم که این بازی با شب و روز واقعی هماهنگ باشد و در شب، همه‌چیز به رنگ شب در بیاید و در روز هم به رنگ روز. تمام این تصویرسازی‌ها و انیمیشن‌ها را با SVG و کمی هم JavaScript انجام دادیم. 

برای بازی، در وب‌سایت یک راهنمای کوچک قرار داده‌ایم که به شما کمک می‌کند دکمه‌ها را راحت‌تر پیدا کنید، اما باز کاری کرده‌ایم که کمی مزه‌ی خوب ِ کشف و غافل‌گیری را بچشید. البته در انتهای این متن هم می‌توانید با دکمه‌ها بیشتر آشنا شوید. 

حالا که همه‌ی این‌ها را گفتیم، بگذارید با هم‌تیمی‌های‌ خوب‌مان که انجام این کار را به عهده داشتند و با صبوری و حوصله، خیلی هم خوب از پسش برآمدند، آشناتان کنیم: 

تمام تصویرسازی‌ها را حسام کرامتی عزیز، طراح خوش‌ذوق‌مان انجام داد، مرتضی هشترودی عزیز، توسعه‌ی Front-end و اجرای انیمیشن‌ها را به عهده داشت و حسام مطهری عزیز هم تگ‌لاین زیبای زوپ را نوشت و کار را تکمیل کرد. 

اوه! داشت یادمان می‌رفت! این هم راهنمای دکمه‌های بازی: 

N: Night / D:Day / H: Horn / Right: Increase Speed / Left: Decrease Speed / Break: Space 

خب، دیگر وقت، وقت بازی کردن ا‌ست: زوپ کن؛ مقصد بهانه‌ست

نسلِ دهۀ شصت: سوختن یا ساختن؟ مسأله این است!

حسام مطهری

باتری یک گوشی پرشارژ را چند جور می‌توان خالی کرد. می‌توانید انتخاب کنید: باز کردن اپلیکیشنی پر از باگ که ظرفِ چند دقیقه دمای گوشی را تا سرحد انفجار بالا می‌برد و باتری را خالی می‌کند، یا گوش سپردن به انبوهی از ترک‌های موسیقی دوست‌داشتنی.

 

نیروی فناپذیر

تشبیه انرژی جوانی به باتری یک گوشی تلفن همراه زیادی خام‌دستانه است. جوانی آنقدر تحسین‌برانگیز است که هر جا شاعر یا نویسنده خواسته‌اند قوت و طراوت را به رخ بکشند، چیزی را به جوانی تشبیه کردند. اما مجبور بودم بر یک نمونۀ فناپذیرِ عینی تکیه کنم. 

نسل دهۀ شصت پیچ و خم‌های معمول و نامعمولِ زیادی را گذرانده و حالا به قلّۀ جوانی‌اش رسیده: جایی مُشرف به منظره‌های دوردست. چه می‌بیند؟ هیچ چیز، انگار مه همه جا را گرفته. ما نسلِ دورۀ ازدیادِ سرباز حالا پر از انرژی‌های نهفته یا آزادشده‌ایم؛ نیرویی درگیر با چالش‌های نامتعارف و کاهنده.

 

خاطره‌بازی!

بیایید کمی به عقب برگردیم. به عقب برگشتن یکی از سرگرمی‌های نسلِ دهه ۶۰ شده است. چرا؟ مگر سن و سالِ ما ایجاب نمی‌کند بلندپروازانه به فردا فکر کنیم؟ چرا، اما اوضاع کمی در هم پیچیده بوده است. 

فقدان‌هایی که در گذشته‌مان داشتیم، مثلِ حفره‌ای عمیق در مسیر زندگی‌مان جا انداخته است. از طرفِ دیگر، خاطره‌بازی‌ها و نوستالژی‌گرایی ما محصولِ سردرگمی‌مان در مواجهه با فردا است. دنبالِ معنا می‌گردیم و انگار جز در گذشته پیدایش نمی‌کنیم. 

بسیاری‌مان تجربۀ زندگی بدونِ پدر را از سر گذراندیم. پدرانِ ما در آن دوره یا لباسِ رزم به تن و تفنگ به دست داشتند، یا در شرایط رکود اقتصادی مجبور می‌شدند تا دیروقت کار کنند. 

ما بزرگ‌شدۀ بحران هستیم. والدین‌مان هیچ‌وقت فرصتِ کافی برای آموختنِ زندگی به ما نداشتند. از این گذشته، سیستم متغیر آموزشی کشور که هر روز رنگِ تازه می‌گرفت، بی‌شباهت به وضعیتِ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی وطن‌مان نبود. آن‌قدر همه چیز ناگهانی به باورها و پیش‌فرض‌ها رودست می‌زد که کسی نمی‌توانست درست تعریفش کند.

 

کودکی، نوجوانی، جوانی

بگذارید کمی زندگی‌مان را پنبه‌زنی کنیم. 

زندگیِ تک‌تکِ ما بی‌اتصال به سیاست نبود. فرقی نمی‌کرد در چه خانواده‌ای رشد کنیم. از ترکش‌های سیاستمداران به دور نبودیم. هنوز تصویرِ همکلاسی‌ام را که در هفتۀ دفاع مقدس با لباس نظامی به مدرسه می‌آمد به خاطر دارم. این آموزۀ خانواده و محیطِ رشد او بود. در مقابلش همکلاسی‌هایی هم بودند که او را دست می‌انداختند. شروعِ تجربۀ زیستی ما با رویارویی و چالش گره خورده بود. 

به جای آنکه بیاموزیم چطور برای زیستن آماده شویم، می‌آموختیم چطور اختلاف‌دیدگاه را بپرورانیم و از آن شمشیر و سپر بسازیم. استراتژی تقابل هر روز با ما بزرگ و بزرگتر شد. 

به‌دلیلی نامشخص می‌بایست نمراتی خوب در درس‌هایی می‌آوردیم که ربطشان به زندگی را نمی‌فهمیدیم. برای نمراتِ کم تنبیه می‌شدیم، برای نمراتِ خوب تشویق. بنابراین یاد گرفتیم یا خوب درس بخوانیم یا لج کنیم. دلیل؟ دلیلی روشن وجود نداشت. در موقعیتی ناخواسته بودیم و باید خودمان را تطبیق می‌دادیم؛ بدونِ ذره‌ای نگاه به فردا. آنقدر بچه‌های سربه‌زیری بودیم که خیال می‌کردیم فکرِ فردا را آن‌هایی که باید کرده‌اند، غافل از اینکه تا بزرگ شویم «فردا» هزارجور معنا شد. 

صحنۀ چشم‌گیری از فیلم «موج مرده» ساختۀ ابراهیم حاتمی‌کیا پیشِ چشمم است. جایی که «یقه‌سفیدها» از حاج‌مرتضی راشد دربارۀ پسرِ گردن‌کشش می‌پرسند و او جواب می‌دهد: «قرار بود ما بجنگیم، شما هم مراقبِ بچه‌هایمان باشید. وجدان‌تان را قاضی کنید ببینید چه کسی کم‌کاری کرد؟»

 

آزمایشگاهِ اختصاصی دهۀ ۶۰

در گذشتۀ تک‌تکِ ما استعدادهای پرورش‌نیافته‌ای فروخفته که دیگر سخت به یادشان می‌آوریم. نقاشی، کارهای دستی، ور رفتن با کامپیوتر، ساختنِ مدارهای الکترونیکی، تعمیرکاری، خیال‌پردازی و هر چیزی که به‌نوعی با ذاتِ ما مربوط بود زیرِ منطقِ مسلطِ «درس بخوان یک چیزی بشوی» دفن شد. خب، خیلی‌هامان درست خواندیم. 

اگر در نوجوانی از ما می‌پرسیدند می‌خواهی در آینده چه کاره بشوی می‌گفتیم: «فرد مفیدی برای جامعه». حرفی می‌زدیم که نمی‌فهمیدیمش.

پیش از آغاز سال دوم دبیرستان خیال‌ها را کنار زدیم و به منطقِ مسلطِ «بازار کار» و «دیگران چه می‌گویند» تن سپردیم. انتخابِ رشته تحصیلی نه ربطی به ایدۀ «فرد مفید جامعه» داشت نه «استعداد ذاتی». 

باورِ مضحکی در ایرانی‌های بعد از انقلاب مرسوم است: «هر جا دیدی صف است بپرس چیزی می‌دهند یا چیزی می‌گیرند؟ اگر چیزی می‌دادند برو توی صف، اگر می‌گرفتند صبر کن.» این باور به‌ظاهر فکاهی طعنه‌ای است به متغیر بودنِ همه چیز در کشور. صابونِ تغیرها و آزمون و خطاها زیاد به تنِ ما خورده است: تغییر در طول و کیفیت سربازی، افزایش تعداد و ورودی دانشگاه‌ها بدونِ هیچ برنامۀ بعدی، تغییر در سیستم آموزشی ترمی-واحدی و سالی-واحدی و مهمتر از همه: تغییر در چشم‌اندازِ فردا. 

اعداد در نگاهِ نخست همیشه جذاب‌اند و هرچه بزرگ‌تر می‌شوند هیجان‌زده‌ات می‌کنند: دانشگاه‌های بیشتر، دانشجویانِ بیشتر، سدهای بیشتر، تلفن‌های بیشتر و… اعداد واقعاً جذاب‌اند، اما تا وقتی به پشت‌پرده‌شان فکر نکردیم.

 

حقیقتِ گم‌شده

ما دهۀ شصتی‌ها خیلی پیش‌تر از آنکه چیزی دربارۀ انسانیت بفهمیم، تیترهای درشتِ سیاسی را از بر شدیم. به جزئی‌نگری‌های نابه‌جا عادت کردیم. فراموش کردیم که سیاست، اقتصاد، پدیده‌های اجتماعی، اختراعات و… همه و همه برساخته‌های -حق یا ناحقِ- بشر برای رسیدن به سعادت‌اند، نه سازندۀ انسان. وقتی به‌درستی خودمان را نشناسیم، چطور می‌توانیم سیاستی منجر به سعادت پیش بگیریم یا چیزی اختراع کنیم که زندگی‌مان را بهبود بدهد؟ 

ما نسلی بودیم که گذار از جهانِ آنالوگ به دنیای دیجیتال را با گوشت و پوست و استخوانش لمس کرد. نرم‌نرم سایۀ ساختمان‌های بلند سنگین و سنگین‌تر شد. به‌ظاهر مدرن شدیم بی‌آنکه به بسیاری از ابزارها احساس نیاز کرده باشیم یا مصرفش را بدانیم. انگار بازیگرانِ یکی از فیلم‌های والت‌دیزنی باشیم: مدام از جهانی ناشناخته به جهانِ ناشناختۀ دیگر پرت می‌شدیم.

 

ما آدامس‌جمع‌کُن‌ها!

نمی‌دانم چندنفرتان آدامس‌های ترکیه‌ای با نقاشی‌های عصر دایناسورها را به‌یاد دارید. مدتی آن نقاشی‌ها را جمع می‌کردم چون می‌گفتند اگر همۀ نقاشی‌ها را تصاحب کنی و برای شرکت در ترکیه بفرستی جایزه می‌گیری. 

در آشوبِ بلوغ، پیش‌بینی‌ها می‌گفت «فلان رشته بازار کار خوبی دارد!» انتخابش می‌کردیم، خوب یا بد واحدها را پاس می‌کردیم و یکهو می‌فهمیدیم در طول مدتی کوتاه همه چیز تغییر کرده است؛ انگار هرگز نمی‌توان روی یک اصلِ باثبات سرمایه‌گذاری کرد. 

به مهندس یا کارشناس تبدیل می‌شدیم. قبل از آن هیچ برنامه‌ریزی وجود نداشت تا بگوید «طی پنج سال آینده کشور به چه مهارت‌ها، تخصص‌ها و شغل‌هایی بیشتر نیاز دارد.» ما صیادانِ نقاشی‌های دایناسور بودیم که یکهو می‌فهمیدیم اصلاً جایزه‌ای در کار نبوده است!

 

آغاز جوانی

کسانی مثلِ من متهورانه درس نخواندن را ترجیح دادند و کسانی هم مسیرِ علامت‌گذاری‌شده از سوی جامعه، خانواده و سیاست‌مداران را پیش گرفتند. 

انرژی‌ای که می‌بایست صرفِ تغییر دادن و بهبودِ زندگی می‌شد، در پرشورترین دوران، صرفِ عقده‌گشایی‌های جنسی، تهورهای بی‌منطق، بازیچۀ گروه‌های سیاسی شدن و… شد. نتیجه؟ هیچ، هدر رفتنِ عمر که نتیجه حساب نمی‌شود. سیاستمداران با تعدادِ دانشجویان مانور تبلیغاتی می‌دادند، درحالیکه هیچ برنامه‌ای برای تنظیمِ ورودی دانشگاه‌ها بر اساس نیاز بازار کار وجود نداشت. بیش از بیست میلیون نفر در بازۀ زمانی ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۹ در ایران متولد شدند، بیش از بیست میلیون نفر جویای کار، بیش از بیست میلیون نفر محتاجِ امنیت اقتصادی، رفاه اجتماعی، سلامت روانی و ثبات سیاسی و اجتماعی. گاهی حس می‌کنم ما زاده‌شده‌های دهۀ ۶۰ ناخواسته به جوی باریک و نامطمئنی پمپاژ شدیم.

 

برگردیم به قلۀ مشرف بر هیچ

بر قلۀ جوانی ایستادیم و دور و بر را نگاه می‌کنیم. همه جا را مه گرفته. به‌ظاهر ایدۀ مطمئنی وجود ندارد. ما تحلیل رفتیم و مدام انتظارات‌مان را تقلیل دادیم. اما کثرت، توانمندی‌های و استعدادهایی که معمولاً «چالشِ نسل» به‌حساب می‌آمدند حالا می‌توانند سوختِ موشک باشند. 

ماجرای ما فرزندانِ دهۀ شصت بی‌شباهت به فرایندِ تولید مثل نیست: میلیون‌ها اسپرم و یک تخمک، میلیون‌ها استعداد برابر فرصت‌های ناچیز. فقط اسپرم‌های مقاوم‌اند که موفق می‌شوند. در نسلِ ما تعدادِ کسانی که همۀ چالش‌ها را از سر گذراندند و راهی غیر از «رفتن» یا «دست کشیدن» انتخاب کردند کم نیست. 

همچنان پر از استعدادیم. انرژی در ما بیداد می‌کند، درست مثلِ گذشته‌ها. درست مثلِ گذشته‌ها که پدرمان نبود تا حامی‌مان باشد، راهی نشان‌مان بدهد و پدری کند. 

نتیجۀ رشدِ سخت‌کوشانه از ما آدم‌هایی ساخته که می‌توانند تغییر ایجاد کنند. حالا می‌توانیم اشتباهاتِ گذشته را هوشمندانه تصحیح کنیم و اراده‌مندانه به بهبود فکر کنیم. 

وقتش رسیده برچسبِ «بحران» را از روی خودمان و روزهای زندگی‌مان برداریم و تفکرِ ساختن، برنامه‌ریزی کردن و زیستن باکیفیت را جایگزینِ همۀ ستادهای بحران کنیم. 

نسلِ دهۀ شصت بارها تاوانِ حمایت‌نشدن یا اشتباهات را داده. یادمان باشد نسل‌های بعد هم دربارۀ تصمیم‌های امروزِ ما قضاوت می‌کنند. می‌خواهیم مدامِ کلیشۀ «نسل سوخته» را تکرار کنیم؟